کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمد حسین رحیمیان     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن     قالب شعر : غزل    

باز هم امن یجیبِ طفل مضطر شد بلند            نافـله خـواندی نشـسـته آه حیدر شد بلند

باز هم از خواب، امشب مثل هر شب فاطمه            مجتبی با وای مادر، وای مادر شد بلند


چشم بر هم زد علی و دید شد نقشِ بر آب            دلخوشی‌هایش همه، آتش که از در شد بلند

بر زمین افـتادنت اصلا تمـاشـایی نـبود            ای کسی که پیش پای تو پیـمبر شد بلند

از مـسـلمـانیِ ایـنـهـا و غـریـبـیّ عـلـی            داد و بیـداد یـهـودی‌های خـیـبر شد بلند

آه ای هم صحبت روح الامین، من را ببخش            پیش چشمم بر سرت فریاد کافر شد بلند

جان به لب گردید علی اما هزاران بار شکر            بـاز هـم از مـأذنـه الله اکـبـر شـد بـلـنـد

از گلویت آب خوش پائین نرفته باز هم            های هایت یاد این مظلومِ بی‌سر شد بلند

فاطمه می‌بیـنمت روز دهم وقتی حسین            نالۀ هل من معینش زیر خـنجر شد بلند

: امتیاز

ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها (مدح و مرثیه)

شاعر : عاصی خراسانی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

چنان که قصد می‌سازند از الفاظ، معنا را           خدا از آفرینش قصد کرده، خلقِ زهرا را

چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟!           خدایا! فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را


بلی آن فاطمه که خلق عاجز مانده از درکش           که در اسمش خِرد حیران و گُم کرده مُسمّا را

ز اشکش، آدم و نوح اند غرق نوحه و گریه           مسیر اشک‌هایش بُرد با خود هفت دریا را

دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا           میان شـعـله‌هـا تنهـا صدا زد نامِ بابا را

نمی‌دانم که سیلی با رُخش؛ اصلا چه می‌گویم؟!           که حتی گل اذیت می‌کند آن روی حورا را

کنار بسترش با گریه می‌گفـتند اطفالش:           به دامن گیر مـادرجان سرِ آشفـتۀ ما را

گره وا می‌کند از کار شیعه، گریه بر مادر           مگـیر از ما خـدایـا روضۀ اُمّ ابیـهـا را

: امتیاز

ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها (مدح و مرثیه)

شاعر : مجید قاسمی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

به وقت شور سحر در کنار دفترِ شعر            شمیـم یاس و اقـاقی گرفته در برِ شعر
شبـیـه بـال ملائک شده سـراسـر شعر            سـرودم آیـۀ مهـر از زبان مـادرِ شعر


»تـوان واژه کجـا و مدیـحـه گـفـتـن او
قـلم قـناری گـنگی‌ست در
سرودن او«

به جز بهار رخش در جهان بهاری نیست            جز او به صفحه این عالم اعتباری نیست
سری بزن به دلم، شور گل‌عذاری نیست            به غیر مدفن او در دلم مـزاری نیست

همان کسی که ز دستان او سبـو گیریم
به آبِ مهریه‌اش صبح وشب وضو گیریم

زنی که شرم و حیا نقـطۀ عـفافـش بود            خـدا تـجـلّی محـراب اعـتـکـافـش بـود
همان کسی که نبی محو انعطافش بود            علی
همیشه و هر لحظه در طوافش بود

همان زنی که به وقت کرم شبیه خداست
دلیل محکم شرح « لـما خـلتکـما» ست

ندارد عـالـم امکـان به شـأن او غـزلی            همان کـسی که ندارد شـبـیه و یا بدلی
وجـود او شده معـطـوف ذات لم یـزلی            به درک او نرسیده کسی به غیر
عـلی

صفای عطربهشت از شمیم چادر اوست
خوشا به حال هرآنکس مقیم چادر اوست

نـدیـده عـالـم گـیـتـی شـبـیه و مانـندش            ‏نـبـوده حـبل مـتـین جـز نخ گـلـوبندش
‏رضای
حضرت حق در ازای لبخندش            ‏و خورده عرش معـلی به نام فرزندش
‏‏اگر
که قبله به سمت علی تمایل داشت
‏علی
خودش به مسیحای او توکل داشت

اگر به غـیر مـحـمـد که نـور آخر بود            و قـدر و مـنـزلـتـش ازهمه فـراتـر بود
اگر که راه پـیـمـبـر شـدن مـیـسّـر بود            به ذات حضرت حق فاطمه پیـمبر
بود

صفا و پاکی دل در عیار هر ظرف است
بدون حُبّ علی فاطمی شدن حرف است

دوباره عشق وجنون در دلم مجسّم شد            بسـاط گـریـۀ چـشـمـانـمان فـراهـم شد
و بـغـض سیـنـه کمی با بهانه توأم شد            شـبـیـه قـامت او قـامـتـم کـمی خـم
شـد

میان سـیـنۀ عـشـاق او حـرم کم نیست
عزای حضرت زهرا کم از محرم نیست

اگـر اراده کــنـد کــائـنــات مـی‌لــرزد            به زیر بار غـمش محـکـمات می‌لرزد
کـنــار
گــریــۀ او بــیّـنــات مـی‌لــرزد            به اخم گوشه چشـمش طراط می‌لـرزد

در آن شلوغی محشر که اوج واهمه است
برات جنّت و دوزخ به دست فاطمه است

منی که شـور غـمش می‌برد به تاراجم            شـبـیـه قــطـرۀ افـتــاده بـیـن امــواجـم
به وقـت مدحـت او در مـیان مـعـراجم            هـمیـشـه بـر کـرم مـادرانـه مـحـتـاجـم

به زیر سایه و لطف و دعای زهرا نیست
هرآن کسی که به دنیا گدای زهرا نیست

زمان خـشـکی نـیـل و نـبـود گـندم بود            زمان قـحـط بـصیرت برای مـردم بود
به روی چهرۀ صد
رنگـشان تبسّم بود            به دست هرکس و ناکس دوباره هیزم بود

خزان به گل زد و در بین خانه پرپر شد
زنی که یک تنه خود ذوالفقار حیدر شد

دوباره زخم حـسد بین سینه‌ها گل کرد            بهـای غـیـرت و مـردانگی تنـزل کرد
فـشـار پـشت دری را زنی تحـمل کرد            و
مـیخ در به ضریح تنـش تـوسل کرد

ضریح جـسـم عـزیـز نـبی مشـبّک شد
مـیـان سـیـنـه مـادر
مـزار کـودک شـد

سـپـاه ابرهه از روی نعـش در رد شد            بـدون ذرّه‌ای احـساسِ از خطر رد شد
خـدا ز دیـدن این صحـنه‌ها مکـدّر شد            ز
روی یـاس پیـمبر چهـل نفـر رد شد

کسی که ضربت تیغش به بی‌کران می‌رفت
میان بند اسـارت کشان کشان می‌رفت

علی که شهرۀ آفاق و شمس دهرش بود            علی که خشم خدا در ازای قهرش بود
علی که سفرۀ
رنگین خانه زهرش بود            غریب و بی‌کس و انگشت نمای شهرش بود

دلیل حکـم ولایت سـقـیفـه بودن نیست
ردای
تازه که شرط خلیفه بودن نیست

درسـت اول کـوچه شـکـسـتـه بازویی            چه کوچه‌ای که از آن مانده چشم کم سویی

زمین و چـادر خـاکی و زخـم ابـرویی            چه کوچه‌ای که زبان وا کند به بدگویی

از آن دمی که به دست علی طناب افتاد
عزیز قـلب نـبی بین رخـتخـواب افـتاد

چه مادری که شقایق به روی تن دارد            چه دختری که به دل کوهی از محن دارد
چه مادری که به دستش سه تا کفن دارد            چه خواهری که به کف کهنه پیروهن دارد

گریز روضه شد و کـربلا و عـاشورا
چه هیـأتی شده در خـانـۀ عـلـی بـر
پـا

زمان غـسل شـقـایق رسـیـده آخر شب            تـمام بغـض عـلـی آمد از گـلـو بر لب
زمان دفن خودش بوده یا که آن کوکب؟            گرفته دخـتر خود را بغـل که یا زینب

هنوز روضۀ تـشت و سر به نی مانده
هـنوز روضـۀ بازار
و بـزم می‌ مـانده

شعـار مکـتب زهـرا شعار بیداری‌ست            و نـسل مـلـت‌مان از تـبار بـیداری‌ست
شـکـوه سنـگـرمان افـتخـار بـیداری‌ت            و خون سرخ شهید اعـتبار بیداری‌ست

اگرچه مکتب زهرا غرور ایرانی‌ست
نگـیـن مـکـتب
ما قـاسـم سلـیـمانی‌ست

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

در آن شلوغی محشر که اوج واهمه است           برات آتش دوزخ به دست فاطمه است

خـدا ز دیـدن این صحـنه‌ها مکـدّر شد            به روی یاس پیـمبر چهـل نفـر رد شد

موضوع وجود میخ در و سرخ شدن و وارد سینۀ حضرت شدن این میخ در هیچ مقتل معتبری نیامده است « البته این موضوع بدان معنا نیست که در این حمله و جسارت سینه و پهلوی حضرت زهرا سلام الله علیها مجروح نشده است بلکه بر اثر ضربۀ در و آتش حضرت به شدت مجروح شدند و تصریح تاریخی در این زمینه وجود دارد» لذا توصیۀ ما این است که اولاً از بازگو کردن آن به دلیل مستند نبودن و همچنین به جهت رعایت توصیۀ علما و مراجع مبنی بر پرهیز از خواندن روضه های سخت خوداری فرمائید؛ ثانیا اگر قصد اشارۀ گذرا به این موضوع را هم دارید لازم است حتماً در قالب زبانحال یا آنچه که ممکن است اتفاق افتاده باشد مطرح شود نه قطعیت تاریخی؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

فـشـار پـشت دری را زنی تحـمل کرد            و مـیخ در به ضریح تنـش تـوسل کرد

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ( مدح و مرثیه )

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فعلن قالب شعر : مثنوی

تنها نمی‌ماند علی وقتی که زهرا هست            پهلوی او‌ هم‌ بشکند؛ زخمی است، اما هست

سرباز مولا می‌شود وقتی علی تنهاست            زهراست حیدر، ای جماعت! مرتضی زهراست


وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم            بتخانه با مسجد چه فرقی می‌کند مردم!

منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست            بی‌مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست

مـردم! فـدک ارثـیـۀ قـانـونی زهـراست            آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟!

زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد            دست علی را فاطمه با خطبه‌اش وا کرد

حیدر به زهرا گفت؛ ما بی هم چه می‌کردیم؟!            زهـرا بیا با هم به سـمت خانه برگردیم

می‌دانـم از بـس درد داری نـاتـوانی تو            امـا عـزیـزم بـا عـلـی بـایـد بـمـانـی تو

با من بیا این روزها غوغاست در خانه            زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه

همپای حیدر! دست در دست علی بگذار            حالا که اذیت می‌شوی کم کم قدم بردار

هم صحبت تنهائیم! تا خانه راهی نیست            باید بمانی، بی‌تو حـیدر را پناهی نیست

من بی‌تو بغضم، گریه‌ام، فریاد خاموشم            بایـد بمـانی بـار غـم بـرداری از دوشـم

زهرا چرا هی دست را بر گونه می‌گیری            زهرا بگو از مرتضی یت رو نمی‌گیری

الجّار ثم الدار می‌خواندی تو قبل از این            حالا چـرا عجّـل وفـاتی می‌کـنی تلـقـین

هر شب دعایت می‌کنم، با من بمانی کاش            زهرا بمان، شبها تو سقای حـسینم باش

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمد حسن بیات‌لو نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

ای که خـیال رفـتن از این خانه‌ داری            بعـد تو زیـنب مـی‌نـمـایـد خـانـه‌داری

نه سال با تو زندگی چیز کـمی نیست            بعـد تو من مـی‌مـانـم و دل بی‌قـراری


بعد تو من می‌مـانم و یک شهر دشمن            اصلاً تو جای من خودت طاقت می‌آری

از گـریه‌های هر شبت خرده گـرفـتـند            حـتـی درون خــانـه‌ات بـی‌اخــتـیـاری

چـشـم تـمـاشـای تـو را حـتـی نـدارنـد            با اینکه تو با هـیـچ‌کـس کاری نداری

پهلوی مجروحت شده باعث که شب‌ها            تـا صـبـح بـیـن بـسـتـرت لالـه بکاری

دیـگـر خـبـر دارنـد حـتـی بـچـه‌هـایت            با پلک‌های خـسـته‌ات شب زنـده‌داری

پـا مـی‌شـوی بـا زحـمـت بـسـیـار امـا            دیدم که دسـتت را به پهـلـو می‌گذاری

شد کار من زانـو بـغـل کردن ولی تو            کاری نداری جز همین لحظه شماری

بعـد تو زیـنب مـی‌نـمـایـد خـانـه‌داری            ای آنکه میل رفـتن از این خانه‌ داری

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علی اکبر نازک کار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از خجالت تا ابد پیشانی حـیدر تر است            مرگ، بعد از تو برای مرد تو شیرین‌تر است

رفـتـی ای اُمِّ ابـیـهــای نـبـی امــا بـدان            مرتضی هم مثل زینب بعد از این بی‌مادر است


چشم می‌دوزد به در هرکس عزیرش می‌رود            من ولی می‌سوزم از اینکه نگاهم بر در است

ای وجـودت سـاحلِ امن دل طـوفـانی‌ام            کشتی غم های حیدر بعد تو بی‌لنگر است

فضه هم دارد از اینجا می‌رود، حق می‌دهم            زندگی، در خانۀ بی‌فاطمه زجرآور است

تو تـمـام قـوت زانـوی من بـودی بـبـین            اینکه افتاده است از پا پهلوان خیبر است

هرکه می‌افتد زمین با ذکر من پا می‌شود            چاره بیچارگان است اینکه حالا مضطر است

خسته‌ام دختر عمو حرفی بزن چیزی بگو            این غریبی که سر قبرت نشسته حیدر است

خانه من که نشد، این قـبر خاکی لااقـل            خـانه امـنی برای دخـتر پیـغـمـبر است

محسنم را هم بغل کن جای من زهرای من            بر دلم مانده است داغ غنچه‌ای که پرپر است

: امتیاز

مدح و منقبت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن ناصحی نوع شعر : مدح وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

اینجا، در این خانه قـنوت آغاز می‌شد            مـــرغ دعـــا آرام در پــرواز مـی‌شـد

همسایه‌ها هم فیض خود را می‌گرفتند            وقـتـی نـمـاز فــاطــمـه آغـاز مـی‌شـد


موی حسن روی حسین و دست زینب            با دست زهرا صبح تا شب ناز می‌شد

جـبـریـل؛ پـیـغـمـبر؛ عـلی؛ می‌آمدند و            این در فـقـط با دست زهرا باز می‌شد

سِـرّ خـداونـد است و جـبرائـیل، آنقدر            می‌مـانـد تـا از مـحـرمـان راز می‌شـد

بیـمار را درمـان، یهـودی را مسلمان            در خـانـه زهـرا فـقـط اعـجـاز می‌شد

او جای خود، تفسیر قرآن می‌نوشته است            هرکس فقط با فـضّه‌اش دمساز می‌شد

: امتیاز

ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مجتبی صمدی شهاب نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : قصیده

خانه‌ای بود مدینه که به دلها جا داشت            ظاهرش کاگلی و باطن خوش‌سیما داشت
جدّ این خانه کسی بود که ختم رُسُل است            آنکه سِرّی به سراپـردۀ اَو اَدنی داشت


پدر خانه که قرآن همه در مدحت اوست            پهلوان بود و سری بین همه سرها داشت
حضرت حـیدر کـرّار هـمان شاهی که            در فضیلت به‌جز از نام خدا آنرا داشت
مـادر
خـانـه چــراغ هــمـۀ عـالــم بـود            حُکم مادر به همه عالم و بر بابا داشت
حضرت فاطمه آن سِرِّ، که به یُمن نورش            دست در خـلقـت ذرّات همه دنیا داشت
پـسـر
ارشـد این خـانـه خـدای حُـسن و            غبطۀ یوسف کنعان و رُخی زیبا داشت
پــسـر دوّمـشـان بود هـمـانـکـه ز ازل            افتخـار صف قـربانگه عاشـورا داشت
دخـتر کوچک این خانه به لوح عُـشّاق            ناجـی دین خـدا مـرتـبـۀ کـبـری داشت
دخـتر دیگـر این خـانه شـبـیـه خـواهر           
در حیا و شرف و حُجب یَدی طولا داشت
کُلّ این خانه که مـأوای بهـشـتی‌ها بود            بین قرآن خدا شُهـرتِ بر طوبی داشت
روزیِ هر دو جهان برکتی از این در بود            خانه‌ای که دَرِ آن راه به آن بالا داشت
خوب بودند و به منوال گذر می‌شد عُمر            بر اهـالی شریفـش که شرافت‌ها داشت
آمد آنـروز که روح نـبی از
تن پـر زد            اذن حق روح نبی را به پریدن وا داشت
بعد از آن وای که یکباره ورق‌ها برگشت            حرمت اهل چـنین خـانه اگر امّا داشت
عـدّه‌ای قـصد نمـودنـد که آتـش بـزنـند           
خانه‌ای را که در آن خانه مَلَک احیا داشت
تـا بـگـیـرنـد ز مــولای ولایت بـیـعـت            غافل از آنکه علی روز غدیر امضا داشت
شعـله بر پا شد و دیـوانه‌ای از راه آمد            یک حرامی که به دل، شک به صف فردا داشت
حوریه پـشت در آمد که نصیحت بکـند            آن پلیدی که ز پست دیگری فتوا داشت
کیـنه‌های دل تارش همگی سر وا کرد            زد به در باهمه زوری که میان پا داشت
آنچنان زد که به مسمار جناقی چـسبید            ضربۀ مُهلک او قدرت رعد آسا داشت
بار شیشه به صدف بود که با ضربه شکست            چه گناهی مگر آن انسیـۀ حورا داشت
محسن افتاد و تن فاطمه شد غرق لگـد            نفـس فـاطـمه بـند آمد و اسـتدعا داشت
که بـیا فـضه به دادِ من مجـروح برس            نالـۀ فـاطـمـه آنجا به خـدا مـعـنا داشت

بعد از آن روز پُر از تاول وخون شد جسمش            بسکه آن معرکه مشت و لگد و گرما داشت
دست‌بسته شه دین را که ز خانه بردند            فاطمه فاطمه جان زیر لبش نجوا داشت

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسین شهرابی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

زهـرا بـمان و زنـدگی‌ام را بهـم نزن            زهرا بمان ‌‌و مرگ علی را رقم نزن

آشفـتگـی قـلب مرا جـمع و جـور کن            فکری به حال و روز دل این غیور کن


اصلابمان و روی خودت را نشان نده            بازو شکسته، دست خودت را تکان نده

با تو بگـویم از غم و درد و گـلایه‌ها            خـیـلی دلم شکـسـته شده از کـنایـه‌ها!

دنیای من که در نظرم سوخت فاطمه            دیدم تو سوختی، جگرم سوخت فاطمه

ای با حـیا! تو را جلـوی دیده‌ها زدند            تو پا به ماه بودی و با ضربه پا زدند

حـوریـه‌ام تو را چـقـدر ظـالـمـانه زد            پیـش عـلـی به بـازوی تو تـازیانه زد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : مهدی شریف زاده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

خوش به حال هر کسی عبد و گدای فاطمه‌است            هر که در پشت سرش دست دعای فاطمه‌است
خوش به حال قامتی که در عزایش خم شده            خوش به حال چشم‌های که برای فاطمه‌است


خشک سالی‌هایمان هرجا گلستان می‌شود            علت سرسبزی‌اش آب و هوای فاطمه‌است
امن‌تر از روضه و هیأت ندیدم هیچ جا            از بلا دور است اینجا چون کسای فاطمه‌است
نسخۀ هر درد بی‌درمان به دستان علی‌ست            چون طبیب حاذق دارالشفای فاطمه‌است
نیست حج مرتضی غیر از طواف فاطمه            دیدن و طوف علی حج منای فاطمه‌ است
بـاز کـن در را دوبـاره فـاطـمـیـه آمـده            می‌رسد از کوچه‌ها سوز صدای فاطمه‌است
غربت و تنهایی و نه سنگ قبری نه حرم            ارث‌های مادری مجـتـبای فاطـمه‌ است
دیـدن هر روز قاتل در میان کـوچـه‌ها            بدترین لحـظه‌های بچه‌های
فاطـمه‌است
ظاهرش این است جان داده حسین در قتلگاه            باطنا او کشتۀ کرب و بلای فاطمه‌است

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا قربانی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

گـریـه کـنـیـد مـادر مـا بی‌گـنـاه بـود            گـریـه کـنـید مـادر مـا پـا به ماه بود

حوریه‌ای که برگ گل آسیب میزدش            در قـتـل او مشارکـت یک سـپاه بود


یک لات هم نبود بگوید در آن میان            نامرد، این زنی که زدی بی‌پـناه بود

دیگر کسی به چهرۀ قبلش نمی‌شناخت            پائـین پلک فـاطـمه از بس سـیاه بود

از شدت خجالت از هم در این سه ماه            راه کلام این زن و شوهر، نگاه بود

جای تمام شهر برایش عـلی گریست            جای تـمام شهـر عـلـی غـرق آه بود

نگذاشت تا که فاطمه نـفـرینشان کند            ورنه به آه فـاطـمـه عـالـم تـبـاه بـود

هم‌صحـبـتی نداشت دگـر بعد فـاطمه            تنها کسی که گوش به او داد چاه بود

رغبت نداشت پا بگـذارد به خانه‌اش            راه عـبـورش از وسـط قـتـلـگـاه بود

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها

شاعر : محمد حسین رحیمیان نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن قالب شعر : مربع ترکیب

الـمنت لله که من هـسـتـم گـدای فـاطـمه           شد خـانۀ امّید من، دولت سـرای فاطمه
شرمنده‌ام از این همه، لطف و عطای فاطمه           اسباب زحمت بوده‌ام عمری برای فاطمه


هستیم عمری پشت این، باب نجات فاطمه
ما کیشمان این است که، باشیم مات فاطمه

شـکـر خـدا نـان مـرا اُمِّ ابـیـهـا می‌دهـد           او آبرو و عـزّتم در هر دو دنیا می‌دهد
در دین ما با فاطمه هر چیز معنا می‌دهد           من طالب جنّت شدم، چون بوی زهرا می‌دهد

از قبل میلادم شدم سایه‌نـشـین چـادرش
از من خریده آبرو،
حبل المتین چادرش

مثل خدایت برتر از درک همه دنیا تویی           آن که حکومت می‌کند بر عالم بالا تویی
آنکه ز نورش دیدنی شد جنّت الاعلا تویی           حوراترین انسان تویی، انسان‌ترین حورا تویی

ای خاکیان را فاطمه، منصوره افلاکیان
تو کیستی که مدح تو اصلا نچرخد در زبان

آنکه ز خُـلق آدم و حوّا خبر دارد تویی           آن دختری که دست در خلق پدر دارد تویی
آن‌کس که جا روی سرِ خیرالبشر دارد تویی           آن آسمان که یازده، قرص قمر دارد تویی

آنکه حسینش عشق را داده است بال و پر تویی
رحمت به شیر پاک تو، شیر جمل پرور تویی

آن زن که دارد قبه‌ای در آسمان هفتمین           آن زن که دارد خادمی مانند جبریل امین
آن زن که در عالم بُوَد صدیقه کبری‌ترین           باید که باشد شوهرش، تنها امیرالمومنین

مولود کعبه خلق شد تا شوهر زهرا شود
هیهات اگر این شیرزن، سهم فراری‌ها شود

تو هم ستاره گشته‌ای، هم مهر و ماه مرتضی           تا روز محشر یک تنه، هستی سپاه مرتضی
تکیه‌گه عالم عـلی، تو تکیه‌گاه مرتضی           بعد از خدا مثل نبی، هستی پناه مرتضی

در وصف حیدر بس بُوَد، اینکه هوادارش تویی
ماه شب تارش تویی، گرمی بازارش تویی

ای همدمِ بی‌همدمی، ای چاره دردِ مگو           دیدم من از تو معجزه، منزل به منزل کو به کو
من با تو تنها می‌رسم بر قـله‌های آرزو           ای ذکر تسبیحات تو، بر هر نمازم آبرو

سبحانَ سبحان مرا، حُبّ تو معنا می‌کند
این قطره را الطاف تو، راهی دریا می‌کند

ای شیر بانوی علی، ای قهرمان جاودان           عمر کم تو آبرو، برد از سقیفه در جهان
از جان گذشتی فاطمه، تا که نیاید دین به جان           تو با مزار بی‌نشان، دادی به ما حق را نشان

تشییع سوت و کور تو، فریاد زد حق با علی‌ست
ای مردم عالم فقط، آقای این دنیا علی‌ست

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

هر دل که بیـمـار است دلـداری ندارد            یا مثل ما چـون فـاطـمـه یـاری نـدارد

هر کس ندارد فاطمه، در هر دو عـالم            دارم یـقـیـن رونـق بـه بـازاری نـدارد


دولـتـسـرای فـاطـمـه تا هـسـت بـر پـا            نـوکـر نگـاهـی سـوی دربـاری نـدارد

بخـشید اطـعـام خودش را بر فـقـیـری            هـر چـند نـانـی وقـت افـطـاری نـدارد

اُمّ ابـیـهـا گـشـتـنـش یـعـنـی در عــالـم            احـمد به غـیر از او پـرسـتـاری ندارد

پشت علی گرم است بر زهرا که حتی            یک لحظه هم چشمی به سرداری ندارد

این قسمت از تاریخ از زهرا نوشته است            این قـسـمت از تـاریخ تکـراری ندارد

وقت غـریـبیِ عـلـی در پشت در ماند            یعـنی عـلـی جـز من هـواداری نـدارد

در پشت در جای محبانش پرش سوخت            پـس آتـش دوزخ بـه مـا کـاری نـدارد

تا عرش برد از دین علم، پهلو شکسته            امـا حــســیـن او عــلــمــداری نــدارد

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : غزل

فزون از حد تصویری فراتر از خیالاتی            ز هر وصفی تو بالاتر غنی‌تر از عباراتی

خداوندی که دارد این همه اعجاز در خلقت            تو با حُسن کمالت این خدا را راه اثباتی


قیامت، آسمان را تا زمین می‌آورد بانو            قعـودت خاک را بالا بَرَد، بال مناجاتی

عبادت شرحی از گفت و شنود توست با خالق            تویی راز و نیاز و تو خودت روح عباداتی

خدا خوانده است کوثر مادرت را با سه تا آیه            یقین دارم که آن آیات را تو مثل مرآتی

حجاب و عفت و صبر و حیا را رنگ بخشیدی            تو الگوی زنان در بحث ایمان و کمالاتی

اگر سادات را زهراست مادر مرتضی بابا            تو دلدار حسین و عمه جان کل ساداتی

برای نشر دین حق به خاک کربلا رفتی            رسالت نه، تو دارای تـمامی رسـالاتی

شکستی هیبت بت‌های شامی را به اعجازی            خـلیل کـربلا هـستی و ابراهـیم شاماتی

برای صوت قرآنی که از نیزه به گوش آمد            خـلائق پـای نی دیـدنـد تو تفـسیر آیاتی

به کشتی نجات اهل عالم لنگری زینب            تو مصباح الهدی را امتدادی هم که مشکاتی

ندیده مادر گیتی چنین عنوان که تو داری            تو هم زین اَبی هم زینت ارض و سماواتی

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

خدا خوانده است کوثر مادرت را با سه تا آیه            گمان دارم که آن آیات را تو مثل مرآتی

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن زعفرانیه نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : غزل

امشب از عرشِ خدا بانگِ سعادت آمد            نـورِ چـشـمانِ عـلی، کـوهِ صلابت آمد

زینبِ حـضرتِ زهـراست بدانـید فقـط            جهـتِ بنـدگی و صـبـر و رشـادت آمد


زینتِ عـالـم بـالاست عجب نیست اگر            فُطرُس امشب جهت عرض ارادت آمد

خواهرِ حضرتِ ارباب، حسین بن علی            یکه تـازِ شـرف و شـور و شهـامت آمد

شاهد ظلم به هفتاد و دو خورشیدِ دلیر            راوی عـرصـۀ ایـثـار و شـهـادت آمـد

: امتیاز

مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمود ژولیده نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : قصیده

دستی میان زندگی‌ام سایه گـستر است            این دست، دستِ مادریِ دخت کوثر است

مـهـر و مـحــبـتـش ز ازل داده‌ام خـدا            این مهـر با محبت ارباب یکـسر است


او باب رحمت است به عـشاقِ اهلبیت            در آسـمـانِ قـافـلـۀ عـشـق، اختر است

نور علی و فاطمه شد حاصلش چنین:            زینب گـلی ز گـلشنِ بابا و مـادر است

آن بـانـویی که عـالـمـۀ بی‌مـعـلـمه‌ست            شاگـردِ حق، عـقـیـلـۀ آل پـیـمـبر است

چـون او زنی در عـالـم خـلـقت نیامده            والله مثـل شـیـر خـدا مـرد پـرور است

بـــارِ ولای آل عـــلــی روی دوش او            یعـنی که با امـام زمـانـش برابر است

از انـبـیـاء یـکـسـره، تـا جـمـع اولـیاء            مـدیـونِ زیـنـبـنـد که او دادگستر است

هر چند مجـتـبی‌ست بـرادر بزرگ او            اما حسن رهـینِ مددهای خـواهر است

عباس اگـر امـیـدِ حـرم بود، بی‌گـمـان            امّید او به زینب کـبـرای اطـهـر است

مبعوث شد چنین به رسالت به کـربـلا            بعد از حسین، واقعه را او پیمبر است

تنهـا نه او امـید دل پـنـج تن، که خـود            در کـربـلا امـید دل شـش بـرادر است

اصلاً بـدون حـضـرت او کـربلا نـبود            با او فـقـط قـیـام بـرادر مـیـسـر اسـت

شاهی که سی هزار حریفش نمی‌شوند            علت همینکه زینب او چند لشکر است

زینب زنی که اهلِ امامت به ماسواست            یعنی که در ولایتِ عظما چو حیدر است

تنهـا عـلـی نـدیـده نَـود زخـم، در اُحـد            زینب میان معرکه مـولای دیگر است

بانوی بانـوان دو عـالـم که فـاطمه‌ست            فرمود: زینب آیتِ عظمای محشر است

از کودکی ست واله و سرگـشتۀ حسین            دنبـالۀ حـسـین در عـالم، سراسر است

تا چـشم او به روی بـرادر فـتاد، گفت:            ای آشـنا، فـدای تو جانم، مکـرر است

جـبـریل نـامِ نـامیِ او را ز سوی حـق            آورد و گفت: بانیِ این نـام داور است

زینب نه زِینِ اَب، که به تاکید جدّ خود            تـاجِ سـر تـمـام عــوالــم مـقــدّر اسـت

از احـتـرام واجـب او گـفـته مصطـفی            سِرِ خدا چو فاطمه، این ناز دختر است

هـمـتای بی‌بـدیـل حـسـین است زیـنـبم            آئــیــنـۀ تــمــام نــمــای بـــرادر اسـت

زینب فقط، برادر خود را نه خواهر است            والله بر بـرادر خـود عـینِ مـادر است

اکـسـیر اعـظـم است نـگـاه مـبـارکـش            یعنی اسیر خصم نه، مجذوب رهبر است

در زیر کعب نی، به قـیامش ادامه داد            هرگز نگفت قلبم از این غم مکدّر است

در راه حق، اسارت و زندان به نزد او            زیـباییِ تمام، عجـب عشق باور است!

چـشم از امـام خـویش دمـی بر نداشته            با اینکه دید، بر سرِ نی سایۀ سر است

ناقـه‌سـوارِ کـوفه و شام؛ آخرِ حـیاست            خود الگوی حجاب، ولی پاره معجر است

یـک ذره زیـرِ کـوهِ بــلا، کـم نـیـاوَرَد            از بسکه او مقاوم و از بس دلاور است

شد قهـرمانِ صبر به اوج اسـیـری‌اش            یعنی اسـارتش به شهـادت برابر است

تـسـلـیم در بـرابـرِ امـرِ خـدای خویش            در مکتبش، رضای خدا درسِ آخر است

در بنـدگی تک است مـقـام اطـاعـتـش            چون مادرش کـنـیز خداوند اکبر است

حتی به او دعـای فرج می‌شود مُجاب            یعنی برای منـتـقـمِ خـویش یـاور است

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : احسان نرگسی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

ای روشـنی دیـده حـیـدر خـوش آمدی            آئـیـنــۀ نـجـابت مـادر خــوش آمــدی

ای آن کسی که شـهـرت نـام بـلـنـد تو            از عرش رفته است فراتر؛ خوش آمدی


از اشک شوق پُر شده چشمان مجتبی            ای روشنای چـشم برادر خوش آمدی

دروازه‌های کوفه به دست تو فـتح شد            یاد آور حـمـاسۀ خـیـبـر خـوش آمدی

محـشر به نـام نـامی‌ات آغـاز می‌شود            ای زیر و رو کنندۀ محشر خوش آمدی

امشب شب دف است، شب جام و باده است
امشب خدا به فاطمه فرزند داده است

از خاک پات، بوسه گرفته‌ست کهکشان            سجده کنند بر تو شب و روز عرشیان

از شوکت مقام تو این بس که بی‌وضو            نـام تو را حـسـیـن نـیـاورد‌ بـر زبـان

عالم حریف جوش و خروشت نمی‌شود            آن لحظه‌ای که پای حسین است در میان

ای دست‌های تو پل مابِین عرش و فرش            پیـونـد داده‌ای تو زمـین را به آسـمان

مـحـو عـلـیِّ اکـبـرِ اربــاب مـی‌شـوی            از بس که او شبیه عـلی می‌دهـد اذان

ذکـر عــلـی الـدوام تـمــام مـلائـکــه!
بـر چــادر تـو بـاد ســلام مــلائــکــه

عـالـم فـدای قـلب صبوری که داشتی            خورشید و ماه خیرۀ نوری که داشتی

ابن زیاد وقـت ورودت به کـاخ کـفـر            عاجز شد از شکوه و غروری که داشتی

دنیا ندیـده است به خود در تمام عـمر            مـثـل بـرادران غـیــوری کـه داشـتـی

صدها هزار حضرت موسی گذشته‌اند            از جای جای وادی طوری که داشتی

خورشیدِ بی‌غروبِ شب و روز کربلا!
عالم ندیـده است حـسـینی‌تـر
از تو را

ای سـرو پـاکـبـاز که غـرق عـنـایـتی            دست مـرا بگـیـر که دریـای رحـمتی

از درک جایگاه تو این خلق عاجزاند            مثل عـلی و فـاطـمـه اعـجـاز خـلـقتی

در وقت خطبه خواندن تو کل کائنات            گفتند یکصدا: چه وقاری! چه شوکتی

یک‌جـا گـنـاه‌های زبـان پـاک می‌شود            وقتی که نقـل می‌کـند از تو فـضیلـتی

جز اینکه خـاک پـای تو بـاشیـم تا ابد            در زنـدگی خـویـش نـداریـم حـاجـتـی

ای آبروی روی علی، ای خدای صبر
باید نوشت: «زینب کبری» به جای صبر

هـدیـه بـده بـه خـانـۀ قـلـبـم بـهــار را            آرام کــن دوبـــاره دل بــی‌ قـــرار را

زینب تو کیستی که به وقت نماز خویش            وا داشـتـی ســتـایـش پــروردگــار را

آن خطبه‌های حـیدری‌ات، بعد سال‌ها            زنــده نـمـود خــاطــرۀ ذوالـفــقـار را

وقـتـی که خـلـق کرد خـدا کـائنات را            دسـت تو داد گـردش این روزگـار را

هر طور می‌شود دل ما را درست کن            مـا داده‌ایـم دسـت خـودت اخـتـیـار را

جز تو کسی لیاقت زینب شدن نداشت
دلداده‌ای شبـیه حـسین و
حسن نداشت

امشب بـسـاط نـوکـری ما فراهم است            بانو! فقط زیارت کرب و بلا کم است

شکر خدا که سـایۀ پـر مِـهـر چادرت            روی سـر تـمـامـیِ ذرات عـالـم است

با اسم تو زمین و زمان زیر و رو شود            پس نام نامی تو همان اسم اعظم است

ای کوه صبر! ای که جهان زیر بال توست            از تو مدد گرفته اگر کوه محکم است

ما را بخـر، نـگـاه به اعـمال ما مکـن            اینجا که آمدیم بـد و خوب درهم است

صـدها هـزار آسـیـه شاگـرد مکـتـبت
نام حـسیـن هست شب و
روز بر لبت

خوشبخت آن دلی که گرفتار زینب است            عـالم به زیر دِین عـلمدار زینب است

هر کس که حیدری ست بدهکار فاطمه ست            هرکس حسینی است بدهکار زینب است

امروز اگر که نامی از اسلام مانده است            مدیون جان فشانی و ایثار زینب است

از پـادشاه‌های دو عـالم غـنی‌تـر است            آن سائـلی که خادم دربار زینب است

عـباس، مـاهِ بی‌بـدلِ خـیـمه‌هـاست که            از روی نیـزه نیز نگهدار زینب است

امشب شب دف است، شب جام و باده است
امشب خدا به فاطمه فرزند داده است

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

تـنهـا دلـیل خـنـدۀ حـیـدر خوش آمدی            آئـیـنــۀ لطـافـت مـادر خــوش آمــدی

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : داریوش جعفری نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن قالب شعر : قصیده

سلام ای با مقام و رتبۀ زن آشنا زینب            سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب

سلام ای خورده نان از سفرۀ ایمان پیغمبر            سلام ای قـبـلـۀ ایـمان کـل انـبـیا زینب


سلام ای زینت نـام عـلـیِ عـالـیِ اعـلا            سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب

سلام ای زینـبیون را پناه روز وانفـسا            سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب

نباشد گرچه نامت در حدیث عشق اما تو            شدی معنای ستر و کرده‌ای کار کساء زینب

تمام حُسن‌ها را در تو دیدم اینچنین گفتم            حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب

به فرمان خدا فرمانبرت می‌شد ملک وقتی            که می‌خواندی دعا با بارالها، ربّنا زینب

اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد            یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب

هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا            خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب

از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال            هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب

تو شیر عرصۀ حق محوری بودی نبودی تو            یقین می‌مرد نام کربلا در کربلا زینب

نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری            که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب

تو تفسیر تمام آیه‌ها بودی که از یک سر            به گوش خلق می‌آمد ز روی نیزه‌ها زینب

ز نطق آتشـینت شام را شام بلا کردی            کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب

به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را            گلستان کرده‌ای با مقدمت ویرانه را زینب

سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی            سه ساله طشت زر رأس جدا دیدی جدا زینب

به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را            میان گریه بر داغ پدر می‌گفت یا زینب

جدا از کربلا با زخم‌های شام در غربت            فقط می‌خواند از گودال و آخر شد فدا زینب

قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما            بُـوَد حُسن ختامِ دفتر این ماجـرا زینب

: امتیاز

مدح و ولادت حضرت زینب سلام‌الله‌علیها

شاعر : حمید سبزواری نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : ترجیع بند

ای ز دیدار رخت جان پـیـمبـر روشن            دیـدۀ حـق‌نـگـر سـاقـی کـوثــر روشن

در سراپردۀ عصمت که ملک راه نداشت            از جـمـالت دل صـدّیـقـۀ اطهر روشن


یثرب اَر فخر فروشد به فلک نیست عجب            که شد از نور توأش مطلع و منظر روشن

تیرگی نیست در آن سینه که مهر تو در اوست            که ز مهـر تو شده سیـنۀ حیدر روشن

غنچۀ جان شبیر از گل روی تو شکفت            وز تماشای تو شد خاطـر شبّـر روشن

آیت لـطـف خـدایـی و به هـر دل تابی            گر بُوَد سنگ، شود چون دل گوهر روشن

نه همین روی زمین از رخ تو روشن شد            که ز میلاد تو شد اَنجم و اختر روشن

»زیب اب» نام گرفتی و مرا فخر این بس            که شد از نـام دلارای تو دفـتر روشن

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی

که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

ادب آمـوخـتـۀ مـکـتـب طـاهــایـی تـو            تـربـیـت‌ یــافـتــۀ دامـن زهــرایـی تـو

زینت قامت دین، زیور رخسار شرف            مـظـهـر کـامـلـۀ عـفّـت و تـقـوایـی تو

گـل گـلـزار نـبـی، مـیـوۀ بـسـتان علی            خـانـۀ فــاطـمـه را شـمـع دلارایـی تـو

عبرت‌آموز زنانی به حجاب و به وقار            بـرتـر از آسـیـه و هاجر و سارایی تو

حوریان راست به خاک قدمت بوسه از آنک            غـنـچــۀ گـلـبـن انـسـیــۀ حـورایـی تـو

عجـبی نیـست اگر زینِ اَبَت نـام دهـند            کـه گـرامـی ثــمــر اُمّ ابـیــهــایـی تــو

در صف حشر که هنگام شفاعت باشد            مادرت فـاطمه را هـمره و همپایی تو

در سراپردۀ عصمت تو از آن زینِ اَبی

که ز سر تا به قدم قدس و عفاف و ادبی

: امتیاز

مدح و مناجات با حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : قاسم نعمتى نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند

عـاشـق طـواف کـعـبـۀ آمـال مـی‌کـنـد            اخـلاص را چـکـیـدۀ اعـمـال مـی‌کـنـد
عاشق شـراب می‌چـکـد از
دیـدۀ ترش            با گـریه مـست می‌شود و حـال می‌کند


دیـوانـۀ حـسـین شـدن اوج بـنـدگی‌ست            ایـن کـار را عــقـیـلـۀ این آل مـی‌کـنـد
زینب همان کسی‌ست که نام معـظمش            هـر قـامـت الـف شـده را دال مـی‌کـند
شـاگـردی کـنـیـز خـدا را نـموده است            این راه را چو فـاطـمـه دنـبـال می‌کند
آنجا که جبرئـیل امین هم حـجـاب بود            او سـجـده روی تـربت گـودال می‌کـند

اشک است رزق اعظم و رزاق زینب ست
فرمانروای کـشور عـشـاق زینب ست

ما را خدا ز حاصل زینب درست کرد            از خورده‌هایی از گِل زینب درست کرد
دلـــواپـسِ ادامـــۀ راه حــســیــن بــود            ما را خـدا مـقـابـل زینب درسـت کرد
در پـاسخ حـسـین که من اشک مـؤمنم            بـنـیـاد گـریه را دل زینب درست کرد
خـلاق روزگـار
گِـل هـرچه گـریه کن            با اشـک‌های نـازل زینب درست کرد
عـشـاق سـرشـکـسـتۀ بـازار عـشق را            از چوبه‌های محمل زینب درست کرد
هرگز
کسی حـقـیـقت او را ندیده است            نوری عـظیم؛ حائل زینب درست کرد

نور حسین شد همه جا بهر او حجـاب
مـسـطـوره بـود عـابــدۀ آل
بــوتــراب

وقت نـمـاز شب که به حـال قـیـام بود            مانند کـعـبـه جـلـوۀ نـورش تـمـام بـود
پنجاه و هفت سال ز
هر جا گـذر نمود            گـرم طـواف قـامـت او سـه امــام بـود
پـای حـسین زندگی خویش را گذاشت            او در مـسـیر عـاشـقی‌اش مسـتدام بود
جایی که احترامِ به
او وحی نازل است            در پـیـش او قـیـام نـکـردن حـرام بـود
گرچه
علی شهیدۀ خود زنده کرده است            دانی که فـرق زینب و حـیدر کدام بود
او بـا تـن بـدون سـری حـرف می‌زنـد            با حـنـجـر بـریـده شـده هـم کـلام بـود

عقل این زبان بسته به زنجیر می‌کشد
ورنه مـسـیر عشـق به تکـفیر می‌کشد

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید

پنجاه و هفت سال ز هر کجا گذر نمود            گـرم طـواف قـامـت او سـه امــام بـود

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ایراد یا ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛   ضمنا بند آخر نیز به دلیل ایرادات موجود کلاً حذف شد

او از تن بـدون سـری حـرف می‌کـشد            با حـنـجـر بـریـده شـده هـم کـلام بـود

مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها

شاعر : سپیده کاشانی نوع شعر : مدح و ولادت وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی            فـروغ دیـدهٔ ما، مـهـر جـاودانـهٔ شامی

شکفتی ای گل صبر و شکیب دامن زهرا            تو زینبی و چو نام تو نیست نادره نامی


اگـر پـرنـدهٔ جـانـم سـلام مـن نـرسـانـد            »مَنِ المـبـلّقُ عَـنّی اِلی سُعـادَ سلامی«

چگونه وصف تو گویم که در کلام نگنجی            چه از قیام تو گویم، که قامتی ز قیامی

سخن ز صبر نگویم، که خویش اسوهٔ صبری            رسـالـتت نـسـتـایم، که در پـیام تمـامی

تویی تو، زینت «اَب» زینب ای عصارهٔ عصمت            تو حلم فاطمه، علم علی، تو روح پیامی

جمال عشق درخـشید با پیام تو آن‌سان            که در کمال بدین جلوه کس ندید کلامی

سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن            که زان خطابه بلرزد ز خشم، دشمن خامی

اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید            کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامی

تو سایـبـان یتـیـمان، طلایه‌دار حـسینی            صلای نهضت حق، قسط و عدل را تو دوامی

چه نوش کرد گل ما، مگر ز جام صبوری            که دسته دسته گل جان نثار کرده، به جامی

به کربلاست روان بی‌امان سپاه حسینی            هلا صبورترین! این سپاه را تو نظامی

مراست آرزوی آن‌که آسـتان تو بـوسم            تو ای فروغ دل ما، تو ای که زینت شامی

خوشا طواف سر کوی دوست کردن و مُردن            چنین خوش است «سپیده»! سفر به حُسن ختامی

: امتیاز